سی و چهارمین بــــــــــــــــــــــــهـــــــــــــــار | ||
|
ف ، منصوری به نقل از علی اکبر منصوری / اصفهان
تازه به مریوان اعزام شده بودیم. خوشبختانه با چند تن از دوستانم به این منطقه آمدیم. از طرف جهاد اعزام شده بودیم و وظیفه ما درست کردن خاکریز بود.
جایی که ما ساکن شدیم تا پشت خاکریز عراقی ها حدود دو کیلومتر فاصله بود. به همین علت فرمانده دستور داده بود بین خاکریز خودمان وخاکریز عراقی ها،یک خاکریز دیگری درست کنیم تا به عراقی ها نزدیک تر شویم.
بسیجی های سنگرهای دور وبر،وقتی فهمیدند ما تازه کار هستیم وتازه به این جا اعزام شده ایم،می خواستند سر به سرمان بگذارند.یک روز که پشت خاکریزها نشسته بودیم واستراحت می کردیم،دیدیم یکی از بسیجی ها با یک قابلمه تمیز و درخشان به طرف ما می آید.وقتی کنارمان رسید نشست.به او گفتیم این قابلمه برای چیست؟او هم بدون جواب قابلمه را روی خاکریز انداخت.هنوز چند ثانیه نگذشته بود که عراقی ها شروع کردند به تیر اندازی.آنقدر خمپاره و...زدند که بوی باروت خفه مان می کرد.حدود نیم ساعت عراقی ها به این قابلمه تیر اندازی می کردند و ما پشت خاکریز خوابیده بودیم وبد وبیراه می گفتیم.بعد از این که تیر اندازی قطع شد آنقدر ترسیده بودیم که زبانمان بند آمده بود.فرمانده از سنگر بیرون آمد. وقتی ماجرا را فهمید،او را حسابی توبیخ کرد،ولی او هرگز با این توبیخ ها تنبیه نشده بود و دوباره به کارهایش ادامه می داد. نظرات شما عزیزان: [ سه شنبه 8 / 11 / 1391برچسب:خاکریز جنگ دفاع مقدس, ] [ 23:22 ] [ ]
|
|