سی و چهارمین بــــــــــــــــــــــــهـــــــــــــــار | ||
|
عاقد دوباره گفت :«وکیلم!...»پدر نبود ای کاش در جهان راه ورسم سفر نبود گفتند رفته گل...نه،گلی گم...دلش گرفت یعنی که از اجازه بابا خبر نبود هجده بهار منتظرش بود و برنگشت آن فصل های سرد که بی دردسر نبود ای کاش نامه یاخبری،عطر چفیه ای رویای دخترانه او بیشتر نبود عکس پدر ،مقابل آیینه،شمعدان آن روز دور سفره جز چشم تر نبود عاقد دوباره گفت:«وکیلم؟...»دلش شکست یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود اوگفت:با اجازه بابا...بله...بله... مردی که غیر آیینه ای شعله ور نبود
نظرات شما عزیزان: [ پنج شنبه 10 / 12 / 1391برچسب:پدر, ] [ 13:48 ] [ ]
|
|